علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
امیرحسین امیرحسین ، تا این لحظه: 7 سال و 10 روز سن داره

پسرهای دوست داشتنی ما

پسر ِ اهل ِ مطالعه ی ِ ما (16/5 ماهگی)

  و ان یکاد الذین کفروا لیزلقونک بابصارهم لما سمعوا الذکر و ما یقولون انه لمجنون    تو عکس بالا نقاشی کشیدنشو داشتین؟ حواستون هست که با سر و صورت نشسته و موهای شونه نکرده دراز کشیده داره مطالعه میکنه؟ از بس که علاقه داره ...        حالا درست شد... سر و صورتشو شسته و رو صندلی نشسته و ... انگار داره فکر میکنه تا درس جواب بده... مگه نه؟   و حالا این هم از کتابهای این روزهای پسرکمون اول توضیح بدم که کتابهای داخل این عکس همشون جلد و برگه های محکمی دارن که قابل پاره شدن توسط این وروجکها نیستن، وحالا معرفی دونه به دونه این دوستان: کتاب اول از سمت راست، بالا، "دهان من" ، نشر زن...
10 دی 1392

برنجی آی برنجی

یکی از بازیهایی که ممکنه کودک شما هم دوستش داشته باشه اینه که هر چیز نرم و سبکی مثل کلاه، عروسک کوچک پولیشی و یا... روی سرتون بذارید و بعد سرتون رو به حالت دورانی به سمت راست و چپ حرکت بدین به نحوی که اون وسیله از روی سرتون پرت بشه پایین، و هر بار موقع تکون دادن سرتون باید بگید"برنجی آی برنجی" وقتی که با خنده کودکتون رو به رو شدین مطمئنا دوباره  این کار رو براش تکرار میکنین و باید بگم خدا به دادتون برسه چون نه من میدونم و نه شما، فقط خدا میدونه که بازی کی تموم میشه؟!     پی نوشت1: این بازی رو وقتی مادر همسرم داشت برای پسرم انجام می داد ازشون یاد گرفتم. پی نوشت 2: دوستان اصفهانی شما هم آیا چیزی شنیده اید در مورد این...
9 دی 1392

آداب تبریک تولد نوزاد

در حضور حضرت علی علیه السلام ، شخصی با این عبارت تولد نوزادی را تبریک گفت: قدم دلاوری یکه سوار مبارک باد. امام علیه السلام فرمودند:  لا تقل ذلک و لکن قل: شکرت الواهب و بورک لک فی الموهوب و بلغ اشده و رزقت بره.  چنین مگو! بلکه بگو: خدای بخشنده را شکرگزار و نوزاد بخشیده بر تو مبارک امید که بزرگ شود و از نیکوکاریش بهره مند گردی.  نهج البلاغه / حکمت 354 ترجمه مرحوم دشتی    پی نوشت1: موضوع آئین نوشت مربوط میشه به احادیث و آیات قرآن و کلا هر مطلبی که مربوط به آئین مقدسمونه (اسلام عزیز و فرقه شیعه). پی نوشت2: جالبه که اتفاقا دختر کوچولوی یکی از دوستانمون به نام زهرا خانم هین دیروز به دنیا اومد، خوبه در...
8 دی 1392

ماه به دنبال ماه

قدیم تر ها، نه خیلی قدیم، همین دو سه  ماه پیش، شبی به اتفاق همسر و پسرم در خیابان بودیم و مشغول پیاده روی که پسرکوچولویی توجهم را به خودش جلب نمود، سرش رو به آسمان بود و بر لبان خندانش  "ماه، ماه" نقش بسته بود، خدا میداند درآن لحظه  تصور پسرکم در نقش آن پسربچه چقدر برایم لذت بخش بود، آن روز گمان نمی کردم به این زودی شاهد ایفای نقش پسرک خودمان باشم، تا اینکه، در ماشین نشسته بودیم، برای سرگرم نمودنش سرش را به بالا هدایت کردم و با اشاره گفتم: "ببین مامان، اون ماهه"، خندید، نمیدانم به من یا به او،  چند دقیقه گذشت،  مسیرمان در خلافش قرار گرفت و از دیدگانمان دور گشته بود و فراموشش کرده بودم و به گ...
8 دی 1392

لبخند تو خلاصه خوبیهاست*

                                        برای یک مادر چه چیز زیباتر از لبخند کودکش خواهد بود؟   چه چیز زیباتر از اینکه پس از شاهد بودن مدتی بی قراری ،کلی سعی و تلاش و تولید تعداد زیادی حروف بی در و پیکر از سوی  کودکت که برای فهماندن منظورش نثارت می کند  بتوانی در کمترین فرصت ممکن به هدف بزنی و شیء و یا خوردنی مورد نظرش را به او تقدیم کنی و در آخر با لبخندِ از سر رضایتش _ که مهر تاییدِیست بر  درست فهمیدن  ِ نیتش_ روبه رو شوی،     * شعری از قی...
8 دی 1392

the eleventh & twelfth pearls

امروز اتفاقی متوجه در اومدن دو تا دیگه از دندونهای پسری شدم، تا چند روز پیش هر روز چک میکردم ببینم دندون جدید در آورده یا نه اما الان دو سه روزی بود که این کارو نکرده بودم، نمیدونم دقیقا کی جوونه زدن این دوتا؟!   دندونهای شماره 4 ِ بالا سمت راست و چپ (که تو عکس میشه اون آبی رنگه) ...
7 دی 1392

اینجا چه خبره؟

امروز اینجا چه خبره آیا؟ اینجا خبریه خودم نمیدونم؟! بالا رفتن نجومی تعداد بازدید کنندگان محترم اما مثل همیشه خاموش رو میگم... خوش اومدین دوستان، صفا آوردین.   پی نوشت: تو رو خدا یکی بگه چی شده که اینجا اینقدر بازدید داره امروز؟ از 600 نفر گذشت! هر کی بگه پیش من یه مزدگانی داره ها... ...
4 دی 1392

غذاهایی برای کودکمان

   پن کیک کدو حلوایی ، سیب زمینی مرغی ، سیب کفشدوزکی ، تخم مرغ اسکاچی   با تشکر از "سپیده جان" و "مامان و بابا" ان شاءالله بعد از اینکه درستشون کردم خبر میدم چطور از آب در اومدن. ...
4 دی 1392

گاهی خوشی گاهی غم

بیایین قبول کنیم که زنها موجودات عجیبی هستن،  گاهی از سوراخ سوزن رد می‌شن و گاهی از در دروازه رد نمی‌شن، من که هنوز خودم نمیدونم احساسات و حالات روحیم برحسب چه مدل و یا مدل های احتمالی ای  کار میکنن؟ دقیقا از چه الگویی پیروی میکنن و چه مکانیسم شیمیایی یا فیزیکی بر اون ها کنترل و احاطه داره؟ خلاصه میخوام بگم من که خودم از خودم زیاد سر در نمیارم، این شوهر بیچاره ام چطور باید حال منو بفهمه، حالا فهمیدن که خوبه، اما چطور باید بتونه من، حالاتم و نیازهام رو پیش بینی کنه؟  یک روز از یه ذره بد خلقی پسرم و یا به هم ریختن ناچیز خونه زیر و رو میشم و یه روز دیگه از انجام دادن کلی کار با همدیگه، مهمون داری و  البته...
4 دی 1392